یک جعبه مداد رنگی

از جعبه مداد رنگی ,مداد زرد رو بر داشتم وخورسید تابان وگرم رو گوشه ی برگه ی نقاشی کشیدم .

بامداد آبی کوه های بلند ,بالای کوه نزدیک قله با مداد مشکی هفت وهشت چین چینی کشیدم تا برف روی قله مشخص بشه . آخه مداد سفید رنگی روی برگه ی سفید نداشت ولی همیشه تو جعبه ی مداد رنگی بود .

ازدامنه ی کوه با مداد آبی رودی روان وپر آب تا چمن زار سبز کشیدم .

کلبه ی قشنگی با دود کش به کمک مداد قهوه ای کشیدم .

جلوی کلبه مرغ و خروس و جوجه که درحال  دانه خوردن بودن با مداد قهوه ای و زرد رنگ کردم .

و نقش دخترک خندان که در حال طناب بازی بود دامن و رمان روی موهای خرگوشیش را قرمز و بلوزش را سبز کردم .


در پایین برگه خانوم معلم امضائ کرد...



                                                              بیست آفرین 


چند سال بعد.......



از جعبه ی مدادرنگی مدادزرد رو برداشتم وخورشید تابان وگرم رو با یه تکه ابر سیاه که قسمتی از خورشید رو گرفته بود کشیدم.


کمی پایین تر چند نخل در میان تپه ها با مداد قهوه ای کشیدم .


از میان تپه ها تانک دشمن رو با شلیک گلوله سبزو طوسی کردم .


رزمنده شهیدی که در خون خود غلطیده  را سرخ کشیدم وسرباز دشمن رو سیاه کردم .


ودر قسمت سفید برگه با مداد قرمز نوشتم :لاله ی در خون خفته     شهید دست از جان شسته  .


در پایان باز امضا ئ شد


                                       بیست آفرین



وچندسال بعد......


خودکار بیک مشکی رو برداشتم وخورشید درحال غروب رو ,پشت دریا کشیدم ویک نخل با بار خرما ,که به آ ن یک زوج عاشق


تکیه داده بودند وبه غروب خورشید نگاه می کردند ,وقایقی که درساحل منتظرشان بود کشیدم .


در پایان این نقاشی امضائ نشد .



تقدیم به همه ی کسانی که سوار بر قایق به استقبال صبحی روشن سفر کردن 



نظرات 4 + ارسال نظر

نقاشی ِ اولُ میکشیدم . البته با یه تفاوت کوچیک ... در انتهای رودخونه که از کنار کلبه رد میشد یه پل چوبی میکشیدم ... پلی که فاصله ی کودکانه ی این نقاشیُ برمیذاشت ..
نقاشی دومُ تجربه نکردم. و اونم دلیلش اینه که شهر های شمالی در زمان جنگ بیشتر پناهی برای جنگ زده ها بود و کمتر درگیر شرایط جنگ قرار گرفت .
نقاشی سومُ میکشم . دقیقا با درختان نخل ... ولی با یه تفاوت خیلی بزرگ . قایقی که میون دریا که دو سر نشین داره . دختر و پسر ...
و در ساحل درست در کنار تنه ی نخل بزرگ پسرکی تکیه زده به درخت و در حال نواختن نی لبکه در حالیکه قبری کمی دورتر به چشم میخوره و اون قبر دخترک داستان ماست ...
همیشه به همین شکل می کشم . یاسی این نقاشیِ منُ خیلی دوست داره . یه بار تو کلاس دانشگاه کشیدم و بچه ها پاش امضاهای یادگاری زدن و عکس گرفتن تا یادگاری نگه دارن . البته نمیدونم چرا خودم اون عکسُ ندارم .

چه خوب عشق رو نقاشی می کردین ,توی ذهنم مجسم کردم خیلی زیبا بود .

آنوشا پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 20:22

سلام دوست عزیزم
دقیقا کشیدن نقاشی هارو همونجوری که بود توصیف کردی
منم یادم بچگی هام اول کوه و خونه ودرخت بود اما زمون جنگ تانک هواپیما وشهید و ... و کمی بزرگ تر قلب و تیرو جام و اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده و...یادش بخیر
خیلی زیبا بود

آره یادش بخیر ,چه روز های قشنگی رو نقاشی کردیم ,امیدوارم همه ی ایام خوش و خرم باشید

رهگذر دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 00:22

سلام عزیزم
خیلی عالی بود

سپاس

نسترن شنبه 23 آذر 1392 ساعت 23:34

چه زیبا بود

قربونت بشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.