حکایت

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست وغلام دیگر دریا را ندیده بود ومحنت کشتی نیازموده   گریه  وزاری در نهاد ولرزه بر اندامش افتاد چندان که ملاطفت کردند ارام نمی گرفت وعیش ملک ازاو منعض بود چاره ندانستند حکیمی در ان کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشدبفرمودتا غلام را به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند وپیش کشتی اوردند به دو دست در سکان کشی اویخت چون برامد گوشه ای بنشست وقرار یافت ملک را عجب امد پرسید در این جه حکمت بود گفت از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود وقدر سلامتی را نمی دانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتاراید

ای که سیر تو را نان جوین خوش ننماید

                                                    معشوق من است انکه به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف

                                                    از دو زخیان پرس که اعراف بهشت است

فرق است میان انکه یارش در بر

                                                    تا انکه دو چشم انتظارش بردر

وضعیت زرد

رمضان درتابستان دهه ی شصت مصادف با جنگ تحمیلی بود. همه روزه دار ودرگیر جنگ ,در تهران پشت سر هم حمله ی

هوایی بود اون شب از افطار تا سحر وضعیت سفید نشد وزرد بود ,یعنی اینکه احتمال حمله ی مجدد هست ;بنابراین بعداز افطار چندین بار وضعیت قرمز شد وما از خونه به کوچه اومدیم .

دیگه ترس اجازه نمی داد وارد خونه بشی.کم کم نزدیک سحر شد..پدرم رفت و چندتایی تخم مرغ آب پز کرد.

یکی از همسایه ها هم چای دم کرد..و همینطور سحری آماده شد!

روبه روی محله ما یک یونجه زار بود,همگی رفتیم و زیر نور ماه توی یونجه زار سحری خوردیم و بعد برای نماز همگی به خانهایمان برگشتیم.

حالا با گذشت چندین سال دوباره رمضان در تابستان است...خاطرات اون سالها تدائی میشه..
خدایی اونموقع استقامت ها بیشتر بود..

روح شهدای جنگ تحمیلی هم شاد..!

صیام

 

بِسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدرِ (1) وَ ما اَدریکَ ما لَیلَةُ القَدرِ (2) لَیلَةُ

 

القَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ (3) تَنَزَّلُ المَلئِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِاِذنِ رَبِّهِم مِن

 

کُلِّ اَمرٍ (4) سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ (5)

 

 

 

شَهر ُ رَمَضانَ الَّذی اَنزَلَ فیهِ القُرانَ

 



به نام خدا


خدایا ;برای تو روزه گرفتیم و به روزی تو افطار کردیم.پس از ما قبول کن زیرا که تو شنوای دانایی!
 

سلام

سلام


سلامی به لطافت وبرکت رمضان به گرمی ربنای قبل اذان ..


سلامی به  نزدیکی دلها با معبود ,باتشنگی لبها ..


سلامی مادرانه به همه ی کودکان ,کودکان دیروز ,امروز !


شوق مهمانی به من شور کودکی می دهد .


در این مهمانی که خداوند همه را دعوت کرده , وقت غنیمت شمردم برای آغاز ,برای یک تبادل نظر,یک دوستی !