-
سال نو
پنجشنبه 14 فروردین 1393 16:20
با سلام وتبریک سال نوخدمت همه دوستان وعزیزانی که مرا در وبلاگم همراهی می کنند . امروز چهاردهمین روز فروردین سال نود سه ,مصادف باشهادت خانم فاطمه زهرا(س)پاره تن پیامبر (ص). تقریبا از یک ماه پیش در تکاپو سال نو ,با استرس ونگرانی از خرید و نظافت بلاخره با تحویل سال نو همه ی دغدغه ودلشوره هاپایان گرفت. وبا آغاز سال جدید...
-
مشق زندگی
یکشنبه 29 دی 1392 22:48
سالها پیش با شناختن خودمون و الگو برداری از مادرامون ,درس زندگی را با عنوان یک زن زندگی فوت آب شدیم توی خاله خاله بازی تمام رفتار های مادرامون رو تقلید میکردیم. ظرف و لباس می شستیم...آشپزی میکردیم...و مشق بچه داری و همسر داری را تمرین میکردیم! چند سال بعد در عالم بچگی و نوجوانی نوید ازدواج با حضور خواستگار های رنگارنگ...
-
الهی.....
دوشنبه 23 دی 1392 15:26
خدایا چگونه تورابخوانم درصورتی که من ,من هستم /وچگونه امیدم را ازتوقطع نمایم درصورتیکه تو,تویی. خدایاهرگاه ازتودرخواست نکردم توبه من عطا فرمایی /پس کیست آنکه چون درخواست نمایم عطا نماید. خدایاهرگاه تورا نخوانم باز حاجتم برآوری / پس کیست هرگاه اورا بخوانم حاجتم روا می کند. خدایاهرگاه زاری بدرگاه تونکردم باز بمن ترحم می...
-
آداب میهمانی......
چهارشنبه 18 دی 1392 10:47
امروز باخوردن صبحانه تلویزیون رو روشن کردم ,کارشناس برنامه درمورد آداب میهمانی صحبت می کردخیلی برام جالب بود , مواردی رو توصیه می کردکه انگاربه فراموشی سپرده شده,ومردم رو به میهمانی دادن و میهمانی گرفتن تشویق می کرد ,حقیقتش ناراحت شدم ,دیدم درست می گن مردم دچار تجمل گرایی شدن ,ملاحظاتمون کم شده یا درواقع جاش ر و با رک...
-
یه روز پاییزی
چهارشنبه 4 دی 1392 10:44
روز ها یکی پس از دیگری سپری می شد.کم کم هوارو به سردی می رفت روی پله رو به حیاط نشسته بودم .صدای باد بین شاخ وبرگ درختان کاج سمفونی غمگینی رو برای من اجرا میکرد .با دیدن مادرم قطرهای درشت اشکم سرازیر شد .بهم گفت باز با پدرم صحبت می کنه وسعی میکنه رضایت شو بگیره .کمی لبم خندید ولی تو دلم آشوب بود.آخه از سال پیش دیگه...
-
دروغ بزرگ
یکشنبه 24 آذر 1392 16:38
به عقیده ی من اغلب مردم نقاب به چهره دارند وموقع برگشت به منزل اون رو بچوب لباسی آویزون می کنن . یکی از این نقاب ها ,نقاب دروغه. چند وقتی یه متوجه یه دروغ بزرگ در رفتار عموم مردم از جمله خودم شدم . وبراحتی تبدیل به یک ارزش دررفتاراجتمایی شده . تعارف بله تعارف تیکه پاره کردن,بعضی وقت ها حتی نفس یاری نمی کنه ویک ریز...
-
یک جعبه مداد رنگی
شنبه 23 آذر 1392 10:43
از جعبه مداد رنگی ,مداد زرد رو بر داشتم وخورسید تابان وگرم رو گوشه ی برگه ی نقاشی کشیدم . بامداد آبی کوه های بلند ,بالای کوه نزدیک قله با مداد مشکی هفت وهشت چین چینی کشیدم تا برف روی قله مشخص بشه . آخه مداد سفید رنگی روی برگه ی سفید نداشت ولی همیشه تو جعبه ی مداد رنگی بود . ازدامنه ی کوه با مداد آبی رودی روان وپر آب...
-
شب چله
چهارشنبه 20 آذر 1392 13:20
چند شب بیشتر به شب چله نمونده پیشاپیش شب چلتون سرد سرد و کانون خونه تون گرم گرررررررررم, به یاد پدرم وهمه ی پدرایی که جاشون تو شب چله خالیه یادشون بخیر. یادی کردم از پدرم چون خیلی از شبهای بچه گیم با تعریف قصه های قشنگش به صبح نزدیک میشد ,جوری تعریف میکرد انگار سکانس به سکانس فیلمی رو از پرده ی سینما تماشا می کردم...
-
سال ,سال,دریغ از پارسال.......
جمعه 8 آذر 1392 11:36
یادتون هست؟بچه که بودیم صبح زود با صدای نماز خوندن پدرامون خوابمون سبک می شد ,چه حال معنویی بهمون دست می داد؟ یادمون باشه:این حس خوب رو بچه ها مون تجربه کنن . یادتون هست ؟بچه که بودیم پناهگاه امنمون آغوش پدر ومادرامون بود؟ یادمون باشه:پدر ومادرامون (بعداز خدا )غیراز ما پناهگاهی ندادند. یادتون هست؟ با همسایه ها تقریبا...
-
پول خرد
سهشنبه 5 آذر 1392 11:22
چند وقتی هست موقع خرید باصحنه تعجب اوری روبرو می شم .البته این پدیده عادی شده یعنی تکرار باعث عادی شدنش شده .مثلا وقتی به بقالی یا همون سوپر مارکت برای خرید میرم باقی پول کمتر از دویست ,سیصد تومن شکل اسکناس یا سکه نیست .بلکه شبیه ادامس ,ویفر کوچیک,یا اقلام دیگست . البته توی تره بار به شکل کدو سبز ,گوجه فرنگی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آذر 1392 21:49
یادتون هست؟؟؟؟ بچه های دیروز, پدر و مادر های امروز یادتون هست بچه محصل بودیم.چه کارهای قشنگی داشتیم؟؟ چندتایی رو یادآوری میکنم..خالی از لطف نیست..شاید لبخندی به گوشه ی لبانتا بنشیند شاید شما هم تجربه ی این کارهارو دارید.. وقتی مشق را ننوشته بودیم ..به محض اینکه معلم میومد بالای سرمون الکی کیف رو زیروروو میکردیم و در...
-
پاییز
سهشنبه 2 مهر 1392 20:02
خورشید با تمام قدرت به زمین نور افشانی میکرد و هر لحظه منتظر سومین نوزاد زمین بود, نزدیک های غروب از ماه خواست جای اورا بگیرد و با تابش مهتاب زمین کمی استراحت کند! سپیده دم نوزاد زمین متولد شد... همسایه ها خوشحال گرد زمین چرخیدند... از زمین پرسیدن او را چه نامیدی؟ زمین گفت دوست دارم نامش را مهر بگذارم! خورشید گفت چرا...
-
شوق بهار
شنبه 26 مرداد 1392 16:25
.....نصف شب گذشته بود و نسیم ملایم گرمای تابستون راقابل تحمل میکرد.معمول همه ی تابستونا توی حیاط پتو پهن کرده بودیم.افراد خانواده هنوز نخوابیده بودن .توجه همه به گوینده رادیو که اسامی اسرای ایرانی رو میخواند جلب شده بود منتظر شنیدن اسامی چندتن از اهالی محله ی خودمان و چند محله ی دیگر که میشناختیم کم کم با نگاه به...
-
گذری در خاطرات..
یکشنبه 6 مرداد 1392 21:46
دم دمای غروب بود.دخترک بغض گلوش رو گرفته بود.انغریب زمان بود که اشکش سرازیر بشه..منتظر اومدن مادرش بود..هرروز غروب اینطوریی میشد.کمی اونطرف تر گله گوسفندی با سروصدای چوپان هدایت میشدند.صدای چوپان هرروز دم غروب دخترک را دلتنگ میکرد.محیط پیرامون دخترک و خانوادش فضای روستایی داشت.نه برقی نه اب لوله کشی..اولین خونه ای بود...
-
حکایت
دوشنبه 31 تیر 1392 23:07
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست وغلام دیگر دریا را ندیده بود ومحنت کشتی نیازموده گریه وزاری در نهاد ولرزه بر اندامش افتاد چندان که ملاطفت کردند ارام نمی گرفت وعیش ملک ازاو منعض بود چاره ندانستند حکیمی در ان کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشدبفرمودتا غلام را به...
-
وضعیت زرد
یکشنبه 23 تیر 1392 15:34
رمضان درتابستان دهه ی شصت مصادف با جنگ تحمیلی بود. همه روزه دار ودرگیر جنگ ,در تهران پشت سر هم حمله ی هوایی بود اون شب از افطار تا سحر وضعیت سفید نشد وزرد بود ,یعنی اینکه احتمال حمله ی مجدد هست ;بنابراین بعداز افطار چندین بار وضعیت قرمز شد وما از خونه به کوچه اومدیم . دیگه ترس اجازه نمی داد وارد خونه بشی.کم کم نزدیک...
-
صیام
پنجشنبه 20 تیر 1392 23:46
بِسم الله الر ّحمن الرّحیم اِنّا اَنزَلناهُ فی لَیلَةِ القَدرِ (1) وَ ما اَدریکَ ما لَیلَةُ القَدرِ (2) لَیلَةُ القَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ (3) تَنَزَّلُ المَلئِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِاِذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ اَمرٍ (4) سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطلَعِ الفَجرِ (5) شَهر ُ رَمَضانَ الَّذی اَنزَلَ فیهِ القُرانَ به نام خدا...
-
سلام
سهشنبه 18 تیر 1392 12:18
سلام سلامی به لطافت وبرکت رمضان به گرمی ربنای قبل اذان .. سلامی به نزدیکی دلها با معبود ,باتشنگی لبها .. سلامی مادرانه به همه ی کودکان ,کودکان دیروز ,امروز ! شوق مهمانی به من شور کودکی می دهد . در این مهمانی که خداوند همه را دعوت کرده , وقت غنیمت شمردم برای آغاز ,برای یک تبادل نظر,یک دوستی !