رمضان درتابستان دهه ی شصت مصادف با جنگ تحمیلی بود. همه روزه دار ودرگیر جنگ ,در تهران پشت سر هم حمله ی
هوایی بود اون شب از افطار تا سحر وضعیت سفید نشد وزرد بود ,یعنی اینکه احتمال حمله ی مجدد هست ;بنابراین بعداز افطار چندین بار وضعیت قرمز شد وما از خونه به کوچه اومدیم .
دیگه ترس اجازه نمی داد وارد خونه بشی.کم کم نزدیک سحر شد..پدرم رفت و چندتایی تخم مرغ آب پز کرد.
یکی از همسایه ها هم چای دم کرد..و همینطور سحری آماده شد!
روبه روی محله ما یک یونجه زار بود,همگی رفتیم و زیر نور ماه توی یونجه زار سحری خوردیم و بعد برای نماز همگی به خانهایمان برگشتیم.
حالا با گذشت چندین سال دوباره رمضان در تابستان است...خاطرات اون سالها تدائی میشه..
خدایی اونموقع استقامت ها بیشتر بود..
روح شهدای جنگ تحمیلی هم شاد..!
چه خاطره دوست داشتنی و خاصی بود، دلم برای زمانی که اصلا وجود نداشتم تنگ شد¡
منم دلم تنگ شده بود این ایام تداعی خاطره شد!
سلام بانو
یادش بخیر
چه روزا و شبای قشنگی
بزرگی گفته من حاضر نیستم تلخترین روزهای زندگیم را با روز های شیرین عوض کنم
شاید منظورش اون روزا بوده که علی رغم ترس و دلهره و اظطراب چقدر دوست داشتنی بودن
آره واقعا یادش بخیر
khodayeshan rahmat konad
واقعا روحشون شاد..
جالب بود..
اللهم صل الا محمد وال محمد
قربون دخترم بشم من!