شوق بهار

.....نصف شب گذشته بود و نسیم ملایم گرمای تابستون راقابل تحمل میکرد.معمول همه ی تابستونا توی حیاط پتو پهن کرده بودیم.افراد خانواده هنوز نخوابیده بودن .توجه همه به گوینده رادیو که اسامی اسرای ایرانی رو میخواند جلب شده بود منتظر شنیدن اسامی چندتن از اهالی محله ی خودمان و چند محله ی دیگر که میشناختیم کم کم با نگاه به آسمان پر ستاره خوابمان برد.صبح از هیجان صدای مادرم که با خوشحالی بشارت آزادی یکی از همسایه ها را میداد بیدار شدم.سرشار از انرژی , گویی منتظر مهمان عزیزی باشم شروع به نظافت منزل کردم .پدر و برادر کوچکم گلدونهای منزل رو به کوچه بردن.با کنجکاوی به دنبالشون تا دم در حیاط رفتم.کوچه هم مثل خونمون آب و جارو شده بود .منظم و به ردیف گلدون چیده شده بود و اهالی داشتن چراغونی میکردن.یکی دوتا گوسفند هم آماده ی قربونی و منقل اسپند ی وسط کوچه..تا عصر طول کشید.بعضیا میگفتن توی قرنطینه هستن.معنی قرنطینه برام سنگین بود.بی توجه به معنی حرفای مردم فقط و فقط منتظر ورود هم محلی آزاد شده بودم.برادر کوچکم وارد خانه شد و گفت برای شب میرسن..کم کم انتظارا سر اومد.چادر پوشیدم  و همراه مادر و زنهای محل جلوی در منزل آزاده تجمع کردیم.افراد زیادی اومده بودن..با ذکر صلوات متوجه حضور تعدادی از اقوام آزاده شدیم که آزاده رو روی شانه ی خود سوار کرده و به سمت درب منزل ایشان می آمدند.چند روز بعد با خبر از آزادی دیگر بچه های محله مان  شدیم .باز هم همه ی اهالی محیای استقبال از ایشان شدند.وقت آمدن آزاده باز هم به کوچه رفتیم.این بار آزاده به روی دوش شخصی بود.توجه منو خیلی به خود جلب کرد.جوان خوش سیما و بلند قامت و باوقار بود..از اهالی محل نبود.احساس کردم از اقوام آزاده باشد.بعد از کمی از منزل آزاده خارج شد.از اقوام آزاده هم نبود.خیلی دوست داشتم بدانم این جوان کیست........

بعد از گذشت بیش از بیست سال تداعی این خاطره را دوست دارم و در کنار این جوان خوش سیما و خوش قد و بالا که حدود بیست و دو سال  پیش پیوند عشق بستیم زندگی خوبی داریم و به لطف خدا ثمره ی این زندگی گنجینه ی عشقی است به نام دخترانم .. نسترن ..نسرین...عسل...

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی جم سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 00:37

میگم من به کی رفتم به
دایی رفتم پس .

البته همین طور ممنونم سر می زنی

نسرین شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 21:37

واقعا لذت بردم مامان گلم
عالیه
تا ابد عاشقانه کنار هم زندگی میکنیم!

رهگذر شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 16:47

یادش بخیر چه زود گذشت

رهگذر شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 16:31

چاکرتیم بانو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.